امام، قلب عالم
یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام به نام یونس بن یعقوب روایت میکند:
همراه چندی از اصحاب در محضر حضرتش بودیم. امام علیه السلام به هشام بن حکم فرمودند: ماجرای مباحثهات با عمرو بن عبید را تعریف کن.
هشام میگوید: یابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فدایتان گردم. هیبت و جلال شما به من اجازة صحبت نمیدهد و زبانم در مقابل شما گویا نیست.
امام علیه السلام فرمودند: هرچه از شما میخواهم انجام دهید.
هشام گفت: باخبر شدم که عمرو بن عبید مجلس درس و بحثى در مسجد بصره تشکیل داده و گروهى به مجلس او حاضر شده و سؤالاتى از او مىنمایند. تحمل این وضع برایم دشوار بود؛ لذا براى ملاقات و بحث با او به بصره رفتم … دو زانو در برابر او نشستم و سپس گفتم: اى مرد عالم، من شخص غریبی هستم، اجازه میدهید از شما چند سوال بپرسم؟
گفت: بپرس.
گفتم: آیا چشم داری؟
گفت: پسرجان، این چه سؤالى است؟! چیزی که خودت مىبینى چرا از آن سؤال مىنمائى؟
گفتم: سؤالات من از این قبیل است.
گفت: پسرجان، سؤال بنما گر چه احمقانه است.
باز پرسیدم: آیا چشم داری؟
گفت: آرى.
گفتم: با چشم خود چه کار میکنی؟
گفت: با چشم خود رنگها و اشیاء و افراد را مىبینم.
گفتم: آیا بینى دارى؟
گفت: بلى، بینى دارم.
گفتم: با آن چه کارى انجام میدهى؟
گفت: بوها را تشخیص میدهم.
گفتم: آیا دهان دارى؟
گفت: بلى.
گفتم: با آن چه میکنى؟
گفت: مزهها را با آن تشخیص میدهم.
گفتگوی هشام و عمرو ادامه مییابد تا آنجا که هشام میپرسد:
آیا قلب هم داری؟
گفت: بلى.
گفتم: با آن چه کاری انجام میدهی؟
گفت: هر چه را که با اعضاء و حواس خود احساس میکنم به وسیلة قلب است که تشخیص میدهم.
گفتم: آیا این اعضا و جوارح میتوانند از قلب بی نیاز باشند؟
گفت: نه.
گفتم: چگونه با این نیروها باز محتاج به قلب هستى درحالی که همة آنها صحیح و سالمند؟
گفت: پسرم، هنگامى که اعضاء و حواس من در احساس خود تردید داشته باشند به قلب رجوع مىکنند تا به یقین قطعی برسند و تردیدی برایشان نماند.
گفتم: پس خداوند قلب را براى رفع شک و تردیدِ هر یک از حواس قرار داده است.
گفت: بلى، چنین است…
گفتم: خداوندی که نیروها و حواس تو را به خود وا نگذاشته بلکه برایشان امام و سرپرستی گمارده است که ادراکشان را تصحیح نماید و شکّشان را رفع کند، چطور ممکن است جامعه بشری و اهل ایمان را به خود واگذارد و در مواضع شک و تردید و اختلاف، امامی تعیین ننموده که با رجوع به او شک و اختلاف از میانشان برود؟!
سخن که به اینجا رسید عمرو بن عبید سکوت کرد وهیچ نگفت…
راوى میگوید: امام صادق علیه السلام از شنیدن سخنان هشام تبسمی کردند و فرمودند: اى هشام، این حقایق را از کجا آموختی؟
هشام گفت: ناخودآگاه بر زبانم جاری شد.
امام علیه السلام فرمودند: به خدا سوگند این حقایق در صحف ابراهیم و موسى علیه السلام آمده است.
هر مجموعه ای در عالم دارای قلب و مرکزی است که حیات تک تک اجزای مجموعه به وجود او وابسته است. به عنوان مثال ریشة یک درخت همان قلب آگاهی است که تمام اجزای درخت حیاتشان را مدیون اویند.
جهان هستی هم یک مجموعه است و باید قلبی داشته باشد.
به راستی قلب این عالم کیست؟
پیکر پرجنب وجوش جهان، مدیون کدام حقیقت است؟
کیست که به منزلة کانون عالم هستی و حساس ترین و مقدس ترین نقطة گیتی است؟
اخبار و روایات تصریح دارند که این عالم نیز نظیر هر مجموعة دیگر، محور و مرکزی دارد که به یمن او پابرجا و ثابت مانده است و او کسی نیست جز وجود مبارک امام علیه السلام.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام می¬فرمایند:
(الامام) قُطْبُ الْوُجُودِ وَ سَمَاءُ الْجُود؛
(امام) قلب عالم و آسمان بخشندگی است.
امام یعنی افلاکی خاک نشین؛
نَحْنُ الْاَسْرارُ الْاِلهیّةُ المُوَدِّعَةُ فِی الْهَیاکِلِ الْبَشَریَّة؛
ما اسراری الهی هستیم که در کالبدهای بشری به امانت سپرده شده ایم.
امام یعنی یگانة روزگار؛
الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ… لَا یُوجَدُ لَهُ مَثِیلٌ وَ لَا یَقُومُ لَهُ بَدِیلٌ؛
امام یگانة روزگار است … همتایی ندارد و جایگزینی برای او نیست.
امام یعنی فراتر از اندیشه وخیال؛
ظَاهِرُهُ أَمْرٌ لَا یُمْلَکُ وَ بَاطِنُهُ غَیْبٌ لَا یُدْرَکُ؛
ظاهرش امری دست نیافتنی و باطنش سِرّی است که قابل درک نمیباشد.
امام یعنی وادی حیرت عقل؛
حَارَتِ الْأَلْبَابُ وَ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْأَفْهَامُ فِیمَا أَقُولُ؛
عقلها حیران و اندیشهها سرگشته میشوند از آنچه که در شأن او گفته میشود.
امام یعنی فراتر از حد توصیف؛
جَلَّ مَقَامُ آلِ مُحَمَّدٍصلی الله علیه و آله و سلم عَنْ وَصْفِ الْوَاصِفِینَ؛
مقام آل محمدصلی الله علیه و آله و سلم برتر است از توصیف وصف کنندگان.
امام یعنی آیینة تمام نمای خدا؛
لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَها اِلَّا أنَّهُم عِبادُکَ؛
(خداوندا،) تفاوتی میان تو و آنها نیست مگر آن که ایشان بندگان تو هستند.
و خلاصه اینکه:
لَا تُسَمُّونَا أَرْبَاباً وَ قُولُوا فِی فَضْلِنَا مَا شِئْتُم؛
ما را خدا نخوانید، آنگاه هرچه میخواهید در فضیلت ما بگویید.
امروز قلب عالم هستی و امام عالم، حضرت بقیه الله الاعظم، حجّت بن الحسن المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف میباشد که در زیارتنامة آن بزرگوار میخوانیم:
اَلسَّلَامُ عَلَیْکَ یَا قُطْب الْعَالِم؛
سلام برتو ای قلب عالم!
اگر زمین زیر پای ما همچون گاهواره است،
اگر آسمان بر زمین فرود نمیآید و هستی از هم نمیپاشد،
اگر درختان میوه میدهند و چشمهها جاری میگردند،
اگر روز و شب از پی هم میآیند و فصلها پدیدار میشوند،
اگر عالم حیاتی دارد و همة موجودات روزی میخورند،
اگر خلقتی بر پایه عشق و عبودیت بنا گردیده،
همه و همه به خاطر وجود مبارک امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است که در روایات آمده:
بِبَقَائِهِ بَقِیَتِ الدُّنْیَا وَ بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاء؛
به خاطر حیات او دنیا برپاست و به یمن وجودش تمامی جهانیان(مؤمن و کافر) روزی میخورند و زمین و آسمان آرام و قرار گرفته است.
حقیقت زیبایی است اینکه پروردگار عالم، دوست و دشمن را بر سر سفرة کرامتِ حجت خویش نشانده و از نعمتهای این جهان بهره مند نموده است.
امام صادق علیه السلام میفرمایند:
بِنَا أَثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ وَ أَیْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ جَرَتِ الْأَنْهَارُ وَ بِنَا أَنْزَلَ غَیْثَ السَّمَاءِ وَ نَبَتَ عُشْبُ الْأَرْضِ؛
تنها به یمن وجود ماست که درختان میوه میدهند و میوهها به ثمر میرسند و رودها روان میگردند و از آسمان باران میبارد و از زمین گیاه میروید.
این نعمات و برِکات، آن قدر فراوان و فراگیر است که عموماً غفلت نموده و کمتر آنها را به چشم لطفی از سوی امام علیه السلام مینگریم. اگر اندکی تعقل و تأمل نماییم به گونه ای دیگر نعمت وجود امام علیه السلام را درک خواهیم کرد.
همراه چندی از اصحاب در محضر حضرتش بودیم. امام علیه السلام به هشام بن حکم فرمودند: ماجرای مباحثهات با عمرو بن عبید را تعریف کن.
هشام میگوید: یابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فدایتان گردم. هیبت و جلال شما به من اجازة صحبت نمیدهد و زبانم در مقابل شما گویا نیست.
امام علیه السلام فرمودند: هرچه از شما میخواهم انجام دهید.
هشام گفت: باخبر شدم که عمرو بن عبید مجلس درس و بحثى در مسجد بصره تشکیل داده و گروهى به مجلس او حاضر شده و سؤالاتى از او مىنمایند. تحمل این وضع برایم دشوار بود؛ لذا براى ملاقات و بحث با او به بصره رفتم … دو زانو در برابر او نشستم و سپس گفتم: اى مرد عالم، من شخص غریبی هستم، اجازه میدهید از شما چند سوال بپرسم؟
گفت: بپرس.
گفتم: آیا چشم داری؟
گفت: پسرجان، این چه سؤالى است؟! چیزی که خودت مىبینى چرا از آن سؤال مىنمائى؟
گفتم: سؤالات من از این قبیل است.
گفت: پسرجان، سؤال بنما گر چه احمقانه است.
باز پرسیدم: آیا چشم داری؟
گفت: آرى.
گفتم: با چشم خود چه کار میکنی؟
گفت: با چشم خود رنگها و اشیاء و افراد را مىبینم.
گفتم: آیا بینى دارى؟
گفت: بلى، بینى دارم.
گفتم: با آن چه کارى انجام میدهى؟
گفت: بوها را تشخیص میدهم.
گفتم: آیا دهان دارى؟
گفت: بلى.
گفتم: با آن چه میکنى؟
گفت: مزهها را با آن تشخیص میدهم.
گفتگوی هشام و عمرو ادامه مییابد تا آنجا که هشام میپرسد:
آیا قلب هم داری؟
گفت: بلى.
گفتم: با آن چه کاری انجام میدهی؟
گفت: هر چه را که با اعضاء و حواس خود احساس میکنم به وسیلة قلب است که تشخیص میدهم.
گفتم: آیا این اعضا و جوارح میتوانند از قلب بی نیاز باشند؟
گفت: نه.
گفتم: چگونه با این نیروها باز محتاج به قلب هستى درحالی که همة آنها صحیح و سالمند؟
گفت: پسرم، هنگامى که اعضاء و حواس من در احساس خود تردید داشته باشند به قلب رجوع مىکنند تا به یقین قطعی برسند و تردیدی برایشان نماند.
گفتم: پس خداوند قلب را براى رفع شک و تردیدِ هر یک از حواس قرار داده است.
گفت: بلى، چنین است…
گفتم: خداوندی که نیروها و حواس تو را به خود وا نگذاشته بلکه برایشان امام و سرپرستی گمارده است که ادراکشان را تصحیح نماید و شکّشان را رفع کند، چطور ممکن است جامعه بشری و اهل ایمان را به خود واگذارد و در مواضع شک و تردید و اختلاف، امامی تعیین ننموده که با رجوع به او شک و اختلاف از میانشان برود؟!
سخن که به اینجا رسید عمرو بن عبید سکوت کرد وهیچ نگفت…
راوى میگوید: امام صادق علیه السلام از شنیدن سخنان هشام تبسمی کردند و فرمودند: اى هشام، این حقایق را از کجا آموختی؟
هشام گفت: ناخودآگاه بر زبانم جاری شد.
امام علیه السلام فرمودند: به خدا سوگند این حقایق در صحف ابراهیم و موسى علیه السلام آمده است.
هر مجموعه ای در عالم دارای قلب و مرکزی است که حیات تک تک اجزای مجموعه به وجود او وابسته است. به عنوان مثال ریشة یک درخت همان قلب آگاهی است که تمام اجزای درخت حیاتشان را مدیون اویند.
جهان هستی هم یک مجموعه است و باید قلبی داشته باشد.
به راستی قلب این عالم کیست؟
پیکر پرجنب وجوش جهان، مدیون کدام حقیقت است؟
کیست که به منزلة کانون عالم هستی و حساس ترین و مقدس ترین نقطة گیتی است؟
اخبار و روایات تصریح دارند که این عالم نیز نظیر هر مجموعة دیگر، محور و مرکزی دارد که به یمن او پابرجا و ثابت مانده است و او کسی نیست جز وجود مبارک امام علیه السلام.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام می¬فرمایند:
(الامام) قُطْبُ الْوُجُودِ وَ سَمَاءُ الْجُود؛
(امام) قلب عالم و آسمان بخشندگی است.
امام یعنی افلاکی خاک نشین؛
نَحْنُ الْاَسْرارُ الْاِلهیّةُ المُوَدِّعَةُ فِی الْهَیاکِلِ الْبَشَریَّة؛
ما اسراری الهی هستیم که در کالبدهای بشری به امانت سپرده شده ایم.
امام یعنی یگانة روزگار؛
الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ… لَا یُوجَدُ لَهُ مَثِیلٌ وَ لَا یَقُومُ لَهُ بَدِیلٌ؛
امام یگانة روزگار است … همتایی ندارد و جایگزینی برای او نیست.
امام یعنی فراتر از اندیشه وخیال؛
ظَاهِرُهُ أَمْرٌ لَا یُمْلَکُ وَ بَاطِنُهُ غَیْبٌ لَا یُدْرَکُ؛
ظاهرش امری دست نیافتنی و باطنش سِرّی است که قابل درک نمیباشد.
امام یعنی وادی حیرت عقل؛
حَارَتِ الْأَلْبَابُ وَ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْأَفْهَامُ فِیمَا أَقُولُ؛
عقلها حیران و اندیشهها سرگشته میشوند از آنچه که در شأن او گفته میشود.
امام یعنی فراتر از حد توصیف؛
جَلَّ مَقَامُ آلِ مُحَمَّدٍصلی الله علیه و آله و سلم عَنْ وَصْفِ الْوَاصِفِینَ؛
مقام آل محمدصلی الله علیه و آله و سلم برتر است از توصیف وصف کنندگان.
امام یعنی آیینة تمام نمای خدا؛
لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَها اِلَّا أنَّهُم عِبادُکَ؛
(خداوندا،) تفاوتی میان تو و آنها نیست مگر آن که ایشان بندگان تو هستند.
و خلاصه اینکه:
لَا تُسَمُّونَا أَرْبَاباً وَ قُولُوا فِی فَضْلِنَا مَا شِئْتُم؛
ما را خدا نخوانید، آنگاه هرچه میخواهید در فضیلت ما بگویید.
امروز قلب عالم هستی و امام عالم، حضرت بقیه الله الاعظم، حجّت بن الحسن المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف میباشد که در زیارتنامة آن بزرگوار میخوانیم:
اَلسَّلَامُ عَلَیْکَ یَا قُطْب الْعَالِم؛
سلام برتو ای قلب عالم!
اگر زمین زیر پای ما همچون گاهواره است،
اگر آسمان بر زمین فرود نمیآید و هستی از هم نمیپاشد،
اگر درختان میوه میدهند و چشمهها جاری میگردند،
اگر روز و شب از پی هم میآیند و فصلها پدیدار میشوند،
اگر عالم حیاتی دارد و همة موجودات روزی میخورند،
اگر خلقتی بر پایه عشق و عبودیت بنا گردیده،
همه و همه به خاطر وجود مبارک امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است که در روایات آمده:
بِبَقَائِهِ بَقِیَتِ الدُّنْیَا وَ بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاء؛
به خاطر حیات او دنیا برپاست و به یمن وجودش تمامی جهانیان(مؤمن و کافر) روزی میخورند و زمین و آسمان آرام و قرار گرفته است.
حقیقت زیبایی است اینکه پروردگار عالم، دوست و دشمن را بر سر سفرة کرامتِ حجت خویش نشانده و از نعمتهای این جهان بهره مند نموده است.
امام صادق علیه السلام میفرمایند:
بِنَا أَثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ وَ أَیْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ جَرَتِ الْأَنْهَارُ وَ بِنَا أَنْزَلَ غَیْثَ السَّمَاءِ وَ نَبَتَ عُشْبُ الْأَرْضِ؛
تنها به یمن وجود ماست که درختان میوه میدهند و میوهها به ثمر میرسند و رودها روان میگردند و از آسمان باران میبارد و از زمین گیاه میروید.
این نعمات و برِکات، آن قدر فراوان و فراگیر است که عموماً غفلت نموده و کمتر آنها را به چشم لطفی از سوی امام علیه السلام مینگریم. اگر اندکی تعقل و تأمل نماییم به گونه ای دیگر نعمت وجود امام علیه السلام را درک خواهیم کرد.
منبع:کتاب مهدی نوشته محمد مهدی قائمی ص4-8